سه می از خواب بیدار شد و ساعتو نگاه کرد و دید 10 دقیقه مونده به 8 داد زد و گفت:یونگ هی خواب موندیم....پاشو
یونگ هی سریع از جاش پرید و اونا زود اماده شدن و کیفاشونو برداشتن و از خونه بیرون رفتن....بدون اینکه به مادرشون چیزی بگن سریع سوار اتوبوس شدن و وقتی پیاده شدن بقیه ی راهو دویدن اما تا رسیدن در بسته شد و نگهبان مدرسه از لای نرده ها گفت:چقدر دیر مدیر حتما دعواتون میکنه....
سه می در حالی که نفس نفس میزد گفت:خواهش میکنم بذارید بریم تو....
- نه نمیشه..
- اخه اگه اسم ما بره تو لیست کسایی که دیر اومدن خواهرم از نمایندگی در میاد
- تقصیر من که نیست
یونگ هی گفت:خواهش میکنم من با هزار تا بدبختی نماینده شدم
سه می گفت:بذارید بریم تو قول میدم زنگ تفریح اول کمکتون کنم تمام اشغال هارو هم امروز خودم جمع میکنم لطفا....
نگهبان مدرسه دلش سوخت و گفت:نمیخواد.... برید تو
در باز شد و اونا دویدن تو....
در حالی که توی سالن میدویدن سه می گفت:خداکنه دبیرمون نیومده باشه وگرنه باید بریم نامه بگیریم..
- خدانکنه حتما نیومده
اونا رسیدن و در زدن و دبیر گفت:بفرمایید
درو باز کردن و خانم گفت:ساعت خواب دخترا
بچه ها خندیدن و دخترا گفتن:ببخشید
- بشینید
دخترا سر جاشون نشستن و پسرا اروم سلام دادن..
بالاخره اون ساعت تموم شد و بچه ها کتاباشونو جمع کردن و دبیر رفت....
پسرا پیش دخترا اومدن و کی گفت:چرا زنگ نزدید امروز بدون کتاب موندیم....
یونگ هی گفت:زنگ زدم اما یه اقایی جواب داد و گفت کلاس داری و نمیتونی حرف بزنی
- کلاس دارم؟
- اره گوشی رو بهت نداد
- اما کسی زنگ نزد حتما بازم بچه ها مزه ریختن یه لحظه گوشی دستم نبودا پس ببخشید ممنون که زنگ زدی
- خواهش میکنم
دخترا درگیر درسا بودن که کی به مین هو گفت:راستی دیشب اونیو میخواست بازم گیجم کنه اما من گولشو نخوردم..
- چی؟اونیو دیشب کلا با من بود اتفاقا حالش اصلا خوب نبود همش خواب بود....
- پس کی بود؟من فکر کردم اونیو
پسرا بیرون رفتن و یونگ هی گفت:فکر کرده ما دوستشیم
- اره امشب حالگیریه
- اوکی
اونا زدن قدش و مدیر وارد کلاس شد و گفت:بچه ها درس دارید؟
دخترا بلند شدن و مدیر گفت:اسم اونایی که زیاد صخبت میکنن رو برام بیار یونگ هی راستی امسال برای بچه ها کلاس تقویتی نداری؟
- کسی نخواسته
- من بهشون اعلام میکنم اگه خواستن میگم اسم بچه های ضعیفو هم بهم بده
- چشم
- مدیر رفت و یونگ هی گفت:من نمیخوام درس خصوصی بدم....
سه می در حالی که داشت رو ی تخته نقاشی میکشید گفت:اگه کی باشه چی؟
- فرقی نمیکنه
- اوه خالی نبند..
در همین لحظه مین هو وارد کلاس شد و سه می که حواسش نبود گفت:اگه مین هو باشه چی؟
سه می رو به تخته بود و یونگ هی سرش پایین بود و داشت درس میخوند و مین هو وسط اون دو تا بود و داشت گوش میداد..
سه می گفت:درسته که کی ارومه اما معلومه شیطونه تازه خیلی سر کلاس حرف میزنه..مخصوصا مین هو..
- اسمشو بدم دفتر؟
- نه بیخیال
- خب اونم مثل بقیه ی بچه هاست
کی اومد وکنار مین هو وایسا و و مین هو اشاره کرد که حرفی نزنه یونگ هی گفت:
- بچه ها برای من فرقی نمیکنن من اسمشو میدم
- اگه مین هو هم بود میدادی؟
- اونم فرقی نمیکنه....
پسرا رفتن نشستن و سه می وقتی اونا رو دید سریع از کلاس بیرون رفت و یونگ هی تو کلاس موند....سه می بیرون بود تا یکمی جو عوض بشه که بهش پیام اومد....
- ابرومون رفت....
سه می گوشیشو تو جیبش گذاشت و دید دارن نمره های ریاضی رو رو برد کلاسشون میزنن....سه می کنار یونگ هی رفت و اون گفت:دوتامونم نمره ی کامل گرفتیم!!
- پس با هم بستنی میخوریم....
بچه ها سر جاهاشون نشستن و به گوشی سه می پیام اومد....*همیشه بهترینی..تبریک به خاطر نمره ی کامل..*
سه می دورو ورشو نگاه کرد و بلند شد سریع به سالن رفت و اونجا رو هم نگاه کرد اما کسی رو ندید یه لحظه کسی رو دید دنبالش رفت اما چیزی دست گیرش نشد ویه پیام دیگه بهش اومد....*دنبالم نگرد*
سه می به کلاس برگشت و سر جاش نشست و یونگ هی گفت:بازم اون بود؟
- اوم
- دنبالش نگرد خودش که گفت پیداش نمیکنی..
- میخوام بدونم کیه
سه می همیشه پیام هایی از طرف یه ناشناس دریافت میکرد یکی که تو مدرسه بود وهمه ی کارای اونو زیر نظر داشت اما وقتی سه می براش چیزی مینوشت جوابی نمیگرفت....
سه می سرشو ور میز گذاشت و یونگ هی گفت:بهش فکر نکن
یونگ هی بلند شد و به دفتر رفت و وقتی برگشت مدیر همراهش بود..مدیر گفت:
- این هفته ازمون ورودی داری خوب درس بخونید فهمیدید؟
- بله
- روز قبل ازمون قراره مدیر خودتون برگرده اسمایی که میخونم بیان بیرون
مدیر اسم چند نفرو خوند که مین هو هم بین اونا بود مدیر گفت:مشکلات درسیتونو از یونگ هی بپرسید..
مدیر رفت و بچه ها پشت سرش بیرون رفتن و دبیر وارد شد..
یکم بعد بچه ها برگشتن و مین هو سر جاش نشست و یه کاغذ روی میز سه می گذاشت و اشاره کرد که بده به یونگ هی..
سه می کاغذو به یونگ هی داد و اون خوندش..*نامرد میذاشتی چند روز رد بشه بعد..*
یونگ هی کاغذو پاره کرد و گفت:ببخشید خانم لی
دبیر برگشت وگفت:بله
- چویی مین هو کاغذ رد و بدل میکنه
- مین هو بعد کلاس باهام بیا کارت دارم
سه می به خواهرش نگاه کرد و گفت:چی شد؟؟
- هیچی..حواست به درس باشه
یکم بعد زنگ خورد و دبیر با مین هو حرف زد وبعد رفت مین هو بالا سر یونگ هی وایساد وگفت:با من مشکل داری؟
- نه چطور؟
مین هو چیزی نگفت وکیفشو برداشت و از کی خداحافظی کرد و رفت و کی کنار دخترا رفت و بعد از خداحافظی رفت..
سه می گفت:چرا اون کارو کردی؟
- نمیدونم یه لحظه حواسم کامل به درس بود گیج شدم..
- ناراحت شد
- مهم نیست بریم..
اونا به طرف خونه راه افتادن بستنی خریدن و یونگ هی گفت:نفهمیدی کیه بهت پیام میده؟
- نه هرچقدر میگم کیه انگار نه انگار....
- ما باید بفهمین کیه....
روز ازمون........
بچه اماده توی سالن نشسته بودن که مدیر گفت:50 نفر اول به کلاس ویژه میرن پس خوب بنویسید....
تو همون حال به گوشی سه می پیام اومد..*موفق باشی میخوام تو کلاس ویژه باهات باشم پس تمام سعی خودتو بکن....*
بچه ها شروع کردن و حواسشونو به امتحان دادن....
سه می و یونگ هی زود امتحانو تموم کردن و به حیاط رفتن یکم بعد کی و مین هو هم اومدن و سه می گفت:
- چطور بود؟
مین هو گفت:خوب بود شما چی؟
- خوب بود..
یونگ هی یه سری اسامی رو برد دفتر و مدیر خودشون که برگشته بود ولیست ها رو کنترل میکرد گفت:
- یه دانش اموز یه ماه بعد از شروع مدرسه ها به مدرسه ی ما منتقل شده اما کلاس خودش براش مناسب نیست بهتره بری و بیاریش کلاس خودتون اینطوری بهتره..من یه صندلی براش میفرستم کلاستون..
- چشم..
مدیر اسم و کلاس اون دانش اموزو به یونگ هی گفت و اون دنبال کلاس گشت بعد از این که کلاسو پیدا کرد یه نگاهی انداخت زنگ تفریح بود و بچه ها خیلی شلوغ میکردن یونگ هی با صدای بلند گفت:
- لی تای مین کیه؟
پسری که اروم سر جاش نشسته بود دم در اومد و گفت:منم....
- وسایلتو جمع کن مدیر گفته بیای کلاس ما
- نمیشه این جا بمونم؟
- از این کلاس شلوغ خوشت میاد؟
- دوست دارم کلاس خودم باشم..
- خودت با مدیر حرف بزن من باید برم سر کلاسم....
یونگ هی به کلاس رفت و یکی از بچه ها کنارش اومد و گفت:یونگ هی میشه با من ریاضی کار کنی؟
- یکم کار دارم بعدا بهم زنگ بزن
- شمارتو ندارم
- میگم بنویس..
یونگ هی شمارشو گفت و کی که اونجا بود شنید و بعد رفتن اون دختر روبه روی یونگ هی وایساد و گفت:
- پس کسی که اذیت میکرد تو بودی؟
- چی؟؟
- چرا بهم نگفتی؟
یونگ هی سرشو پایین انداخت و کی با لبخند رفت سرجاش و یونگ هی اروم گفت:دیدی؟فکر کرد من بودم..
- بد نشد که پسر به این خوشگلی..
بالاخره زنگ خونه خورده شد و پسرا خداحافظی کردن و رفتن و دخترا هم وسایلشونو جمع کردن سه می از کلاس خارج شد یکدفعه شونش محکم به تای مین خورد و کیف اون روی زمین افتاد....تای مین کیفشو برداشت و یه لحظه با دیدن سه می چیزی نگفت و یونگ هی گفت:تای مینه قرار بود بیاد کلاس ما اما نیومد..
سه می گفت:معذرت میخوام اصلا حواسم نبود..
تای مین اروم کیفشو رو شونش انداخت و گفت:اشکالی نداره..
بعد به راهش ادامه داد و رفت و دخترا هم به طرف خونه حرکت کردن....
شب دخترا مشغول بودن که به گوشی یونگ هی پیام اومد....کی بود....
- *حالا که فهمیدم تویی نمیخوای پیام بدی؟*
یونگ هی جواب داد....
- *معذرت میخوام که اذیتت کردم فقط میخواستم شوخی کنم باهات مثل یه دوست..*
- *یعنی دیگه نمیخوای شوخی کنی....مثل یه دوست؟*
- *معذرت میخوام اگه اذیت شدی*
- *چرا عذر خواهی میکنی اگه دوستم پس اشکالی نداره*
بعد کی چند تا پیام خنده دار فرستاد تو همون حال سه می وارد اتاق شد و گفت:یونگ هی برو بقیه ی ظرفا رو بشور خسته شدم هیچی هم درس نخوندم....
- باشه بیا دوست ناشناست پیام داده....
سه می گوشیشو گرفت و پیامو خوند....*فردا بچه های کلاس ویزه رو اعلام میکنن امیدوارم با هم باشیم..*
یونگ هی خوابش میومد به خاطر همین سه می دوباره به اشپزخونه برگشت....
مادرش گفت:قراره پدرت برگرده
- چی؟
- گفتم پدرت قراره برگرده
- کی؟
- معلوم نیست اما گفته بیاد شما رو هم میبره
سه می حرفی نزد و مادرش گفت:دلت میخواد باهاش بری؟یونگ هی میخواد بره
- هرجا یونگ هی بره منم میرم
- به مادرت اهمیت نمیدی؟
- مگه شما به ما اهمیت دادین؟
سه می سریع ظرف هارو شست و به اتاق رفت و کنار یونگ هی دراز کشید و گفت:
- اگه پدر بیاد باهاش میری؟
- معلوم نیست..................
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->